۱۶.۴.۰۰

‌داستان زنی که ناجی نوزاد فروشی شد؛ دلالان نوزاد از این زن می‌ترسند

او یک مادر است، یک مادر دهه شصتی با همه دغدغه‌های مادران این نسل، اما با یک تفاوت، فقط مادر دو بچه قد و نیم قد خودش نیست. در این سن و سال کم هم برای زنان کارتن خواب مادری می‌کند هم برای فرزندان زنان کارتن خواب ته خطی که مادرانشان اعتیاد و خماری را به آن‌ها بخشیده‌اند نه مهر مادری.تصویر لینک

فارس در ادامه نوشت: از روزی که «سپیده علیزاده» تصمیم گرفت مثل آدم‌های اطرافش زندگی عادی نداشته باشد و وقت و جوانی‌اش را وقف کمک کردن به زنان بی پناه کارتن خواب کند چند سالی می‌گذرد، چندسالی که می‌گوید انگار یک عمر بوده آنقدر که پر بوده از خاطرات تلخ، اما نجات بخش. او با همه روزمرگی‌های یک مادر خداحافظی کرده، خانواده‌اش هم طعم عادی زندگی کردن و مهمانی‌های خانوادگی را مدت‌هاست فراموش کرده‌اند.

۱۷ سال هم قدم با کارتن خواب‌ها
آشنایی این مددکار اجتماعی با دنیای کارتن خواب‌ها و معتادان از ۱۷ سال قبل شروع شد؛ وقتی برای گذراندن دوران کارآموزی رشته مددکاری به مرکز ترک اعتیاد جوانی رفت که خودش بهبود یافته اعتیاد بود. این آشنایی پیوندی میان آن‌ها برقرار کرد و از ماحصل این همزبانی، پایه‌های یک زندگی مشترک با فهم مشترک از دغدغه‌های اجتماعی پایه ریزی شد. هر دو شانه به شانه هم برای بهبود زندگی کسانی که خواسته یا ناخواسته درگیر اعتیاد شدند و بعد هم آواره و کارتن خواب، تلاششان را آغاز کردند.

بیایید برای یک وعده غذای گرم و یک سقف امن برای خوابیدن
«سپیده علیزاده» قدم‌های محکمی برای کاهش آسیب زندگی کارتن خواب‌ها برداشته است. به قول خودش آهسته و پیوسته می‌رود و معتقد است روش زور و اجبار برای بهبود زندگی کارتن خواب‌ها بی فایده است.

برای کمک به زنان کارتن خواب مرکزی به نام «مرکز جامع کاهش آسیب بانوان» را با مجوز بهزیستی و با کمک شهرداری منطقه ۱۲ در قلب بوستان هرندی؛ پاتوق اصلی بسیاری از کارتن خواب‌ها راه اندازی کرده است برای آنکه زنان کارتن خواب یا به قول او زنان ته خطی یک سرپناه امن برای خوابیدن داشته باشند، یک وعده غذای گرم، در شرایطی که همه در‌ها به رویشان بسته است، یک دری باز باشد تا بتوانند واردش شوند و کمی آرام بگیرند تا مبادا برای یک جای خواب و یک وعده غذای گرم چوب حراج به زنانگی‌شان بزنند و خود را به هیچ بفروشند.

چرا کاهش آسیب؟!
این مددکار اجتماعی دهه شصتی را در مرکز جامع کاهش آسیب زنان ملاقات می‌کنیم. قبل از هرچیز از دلیل نامگذاری این مرکز می‌پرسیم. چرا کاهش آسیب؟ و او توضیح می‌دهد: «کاهش آسیب به مجموع برنامه‌هایی می‌گوید که برای کاهش عوارض بهداشتی و عواقب منفی اجتماعی و اقتصادی ناشی از مصرف مواد مخدر و روان‌گردان اعمال می‌شود و مرکز کاهش آسیب، مکانی مخصوص مصرف‌کنندگان مواد و کارتن خواب‌هایی که قادر و یا حاضر به ترک دائم نیستند و به دلیل رفتار‌های پرخطری که انجام می‌دهند، برای کنترل و کاهش آسیب در به جامعه به این مرکز می‌آیند. پناه می‌گیرند، غذا می‌خورند، در خوابگاه می‌خوابند و در کنار این نیاز‌های زیستی خدمات مددکاری هم دریافت می‌کنند».

می دانی زن کارتن خواب ته خطی یعنی چی؟!
علیزاده زندگی‌اش با زندگی و مشکلات زنان کارتن خواب گره خورده و به هر دری می‌زند تا یک گره کوچک از هزاران گره کور زندگی‌شان باز کند و می‌گوید: «زندگی این زنان بالا و پایین زیاد دارد. همه‌شان کارتن خواب و ته خطی هستند. می‌دانی ته خطی یعنی چه؟ یعنی زنی که چیزی برای از دست دادن ندارد، از معصومیتش و جسمش گرفته تا روحش.

برای جور کردن مواد دست به هر کاری می‌زند؛ هر کاری. حتی فروش بچه‌اش، به آخر خط رسیده و برایش مهم نیست چه کسی در موردش چه فکری می‌کند، مهم نیست بدنش بوی تعفن گرفته یا آنقدر حمام نرفته که از سر و رویش شپش بالا می‌رود. اینجا، این مرکز پناهی برای این زنان است و من هم مددکار آنها.

در همه این سال‌ها تلاش کردم جلوی اتفاقات تلخ زندگی‌شان را بگیرم. تا جایی که در توان داشتم خودشان را نجات داده‌ام، گواهش ۱۲ زن بهبود از اعتیاد است که در این مرکز هم کار می‌کنند و هم زندگی. روزگاری خودشان کارتن خواب بوده‌اند، اما حالا شده‌اند بهبود یافته و مددکار».

نجات کارتن خواب‌هایی که نمی‌خواهند روی زمین زندگی کنند
کارنامه فعالیت‌های اجتماعی این مددکار اجتماعی پربار است و علاوه بر این مرکز با مجوز بهزیستی دو کانکس خدمات دهی به نام مراکز سرپایی کاهش آسیب هم در منطقه خلازیر برای رسیدگی به وضعیت کارتن خواب‌های آن منطقه دارد و می‌گوید: «در محدوده‌هایی از خلازیر کارتن خواب‌ها زیر زمین زندگی می‌کنند، افرادی که به هیچ وجه حاضر به ترک آن موقعیت نیستند و بعضی ۲۰ سال است در یک گودال خاکی زندگی می‌کند و روز و شب فقط مواد می‌کشد.» علیزاده در کنار برنامه‌های کاهش آسیب برای کارتن خواب‌ها دغدغه کودکان کار را هم دارد.

روایت یک شب پرماجرا و نجات نوزاد زن کارتن خواب از مزایده دلالان بچه فروش
علیزاده خسته و رنگ پریده است. روی تخت خوابگاه مرکز جامع کاهش آسیب بانوان می‌نشیند. دلیل خستگی‌اش را که می‌پرسیم از اتفاق چند روز قبل و از روایت نجات جان نوزاد یک مادر کارتن خواب می‌گوید: «ما علاوه بر این مرکز که پناه موقت یا دائمی زنان کارتن خواب است و می‌توانند از اینجا خدمات بگیرند، چند گروه سیار هم داریم، در طول شبانه روز چند بار به پاتوق‌های کارتن خواب‌ها سرکشی می‌کنیم و از زنان کارتن خواب می‌خواهیم که برای خوابیدن به مرکزبیایند، مادرانی که باردار هستند یا بچه دارند را هر طوری هست راضی می‌کنیم تا به مرکز بیایند.

چند وقت قبل همکاران گشت سیارمرکزجامع کاهش آسیب بانوان در یکی از پاتوق‌ها دختر جوان مصرف کننده ته خطی را پیدا کردند که ماه‌های آخر بارداری را سپری می‌کرد و حضورش در پاتوق برای خودش و بچه‌اش خطرناک بود. به هر طریقی بود همکاران راضی‌اش کردند تا به مرکز بیاید و یک وعده غذای گرم بخورد و دوش بگیرد، آمد، اما نماند و دوباره رفت.

مدتی بعد خودم در سرکشی پاتوق‌ها دوباره دیدمش، شکمش بزرگ شده بود. گفتم بیا برویم مرکز ما، همان جا بمان، خودم برای زایمان به بیمارستان می‌برمت. هر چقدر اصرار کردم گفت نه! یکی از بچه‌ها کار قابلگی بلد است. به من گفته خانه‌ای در یکی از کوچه‌های اطراف پارک هست.. بیا اینجا زندگی کن تا بچه‌ات به دنیا بیاید. اگر در بیمارستان زایمان کنی، بچه را تحویل بهزیستی می‌دهند و، چون معتادی و اوراق هویتی و صیغه نامه و … نداری، بچه را به تو پس نمی‌دهند.

پرسیدم کدام خانه؟ نشانی که داد، دستم آمد همان جایی را می‌گفت که پارسال هم یکی دیگر از مددجوهایمان آنجا زایمان کرد و زنی به نام ننه هاجر بچه‌اش را به دنیا آورده بود. بچه‌های آن مددجوی کارتن خواب دوقلو بودند، خودم نتیجه سونوگرافی را دیده بودم. در آخر بعد از زایمان یکی از بچه‌هایش گم شد و یکی را تحویل مادر داده بودند که مرده بود. به مادر بیچاره گفته بودند گوشه پارک دفن اش کردیم.

به زن جوان باردار گفتم چرا ننه هاجر می‌خواهد چنین کمکی به تو کند، نپرسیدی روی چه حسابی؟ اگر بعد تولد بچه را از تو بگیرند به قصد فروش چه؟ اگر فرض بگیریم در راه رضای خدا کمک ات می‌کنند، خرج پوشک و خورد و خوراک بچه را می‌خواهی چطور تامین کنی با این حجم از مصرف مواد؟

گفتم آن قابله که می‌گویی؛ ننه هاجر من می‌شناسمش، خودش می‌گوید قابله است، اما سابقه دار است و مجرم و بار‌ها این طعمه را برای زنان باردار پهن کرده و بعد از به دنیا آوردن بچه‌ها آن‌ها را به دلالان نوزادان کارتن خواب‌ها می‌دهد ومی فروشد. تمام سعی‌ام را کردم که پشیمانش کنم از این تصمیم، اما سن اش کم بود و مصرف مواد اجازه نمی‌داد تصمیم درست را بگیرد. قبول نکرد، رفت و برای تولد نوزاد پیش ما نماند.

سناریو‌های زیادی را برای نوزاد متصور می‌شدم که هیچ کدام خوشایند نبود و این حالم را بد می‌کرد. فکرم درگیر سرنوشت نوزاد بدنیا نیامده بود که چند شب بعد، مددکارم تماس گرفت و گفت اطراف مرکز، مادر را بچه به بغل دیدند، گفت انگار بچه دیروز به دنیا آمده، آورده بودنش در پارک برای مزایده به بالاترین قیمت…. مددکار می‌گفت من رفتم سر و گوشی آب دادم، دارند روی نوزاد قیمت می‌گذرانند.

آماده شدم که سریع خودم را برسانم و اجازه ندهم بچه را بفروشند. نزدیک شدم که بچه‌ها دوباره زنگ زدند و گفتند مادر خسته از زایمان با بچه آمد داخل مرکزمان که شام بخورد. همکارم گفت پسر دار شده، یک پسر زیبا. مشتری‌ها مثل گرگ گرسنه اطراف مرکز هستند تا به محض بیرون آمدن مادر، معامله انجام شود. گفتم زمان بخرید، معطل کنید تا زنگ بزنم ۱۲۳ و اورژانس اجتماعی کودکان.

خودم را رساندم. این اول ماجرا بود. آن شب من خودم را به آب و آتش زدم که جلوی فروش نوزاد را بگیرم. با ۱۲۳ اورژانس اجتماعی تماس گرفتم، ماجرا را توضیح دادم، قرار شد خودرو گشت را بفرستند فقط، چون مورد اورژانسی بود و دستور قضایی نداشتند گفتند با ۱۱۰ تماس بگیرید تا مأمور کلانتری بیاید و انتقال بچه صورت جلسه شود.

با کلانتری تماس گرفتم، اما گفتند نمی‌آییم و بچه را از مادرش جدا نمی‌کنیم، گفتند هنوز که جرمی صورت نگرفته، بهزیستی خودش برای این وقت‌ها باید برنامه داشته باشد. خلاصه من ماندم و اضطراب بچه‌ای که داشتند روی قیمت خرید و فروشش چانه می‌زدند.

ماشین نیروی انتظامی نیامد. نا امید شده بودم. می‌دانستم انتقال به بهزیستی بدون صورتجلسه مأمور نیروی انتظامی یا دستور قاضی امکان‌پذیر نیست. شانس مان را این بار با همکار‌های گشت فوریت خدمات جتماعی ۱۳۷ امتحان کردیم. تماس گرفتم، گفتند ما ماشین گشت مان را می‌فرستیم.

بچه و مادر مدارک شناسایی نداشتند. ماشین گشت که جلو مرکزآمد، ده مرد خلافکار که خریداران احتمالی نوزاد بودند به سمت ماشین حمله ور شدند، یکی می‌گفت عموی بچه است، یکی می‌گفت دایی بچه. داستان یکی دو تا نبود، مادر بچه که خمار بود، تا فهمید اوضاع از چه قرار است و می‌خواهیم بچه را تحویل مددکار گشت بدهیم، تهدید کرد بچه‌اش را می‌کشد. همکارم بچه را به انبار آشپزخانه مرکز برد تا مادر بلایی سر بچه نیاورد و تکلیف انتقال بچه روشن شود.

خریداران بچه شیشه‌های خودرو گشت شهرداری را شکستند. بالاخره جرم صورت گرفت، مأمور کلانتری آمد، صورتجلسه کرد که شیشه‌ها شکسته شده، ولی تحویل بچه به بهزیستی را در صورتجلسه نیاورد جناب مأمور!

بالاخره جلوی درب مرکز آرام شد، مادر بچه ناله و نفرینمان کرد و بیرون از مرکز رفت، بچه با خودرو شهرداری از مرکز خارج شد. چند دقیقه بعد برگشت. گفتند حالا که مادرش رفته ما نمی‌توانیم کودک بدون مادر را انتقال بدهیم. گفتند تا صبح نگهش دارید ببینیم چه می‌شود کرد…

حالا پنج ساعت گذشته بود. پسر بچه دو کیلویی که به دلیل اعتیاد مادر، معتاد به دنیا آمده بود و خمار بود بد نفس می‌کشید. ترسیدم در مرکز تا صبح زنده نماند. با اورژانس پزشکی ۱۱۵ تماس گرفتیم و در نهایت نوزاد کوچک ما به بیمارستان انتقال داده شد. این تنها گوشه‌ای از قصه نواقص حقوقی و قضایی موجود در حوزه کودکان در معرض آسیب و دارای والدین معتاد است، چند ساعت پر دلهره و اضطراب را گذراندم، ولی خوشحالم که با هر دردسری بود اجازه ندادم نوزاد بی گناه را در وسط کارتن خواب‌ها به مزایده بگذارند و بفروشند».

بیست هزار تومن، در ازای واگذاری یک کودک؟!
کارتن خواب‌های معتادی که به ته خط رسیدند و تمام روز در حال مصرف مواد هستند همه فکر و ذکرشان جور کردن پول مواد است، به هر قیمتی هست باید از خماری در بیایند حتی به قیمت فروختن بچه‌شان به پایین‌ترین قیمت و حالا سپیده علیزاده هر روز چشم تیز می‌کند و چشم می‌چرخاند در پاتوق‌ها که نگذارد مادری خمار در عالم هپروت چوب حراج بزنند به جان بچه بی گناهی که معلوم نیست بعد از فروخته شدن چه بلایی سرش می‌آید و سر از کجا درمی آورد.

او از ماجرای نجات جان یک بچه دیگر می‌گوید، اما این بار دلالان و خریدار بچه سراغ مادر ته خطی کارتن خواب نیامده است و مادر داوطلبانه متقاضی فروش بچه شده است.

علیزاده از اتفاق تلخ یک ماه قبل می‌گوید؛ «یک روز مشغول زیر و رو کردن پرونده مددجویان کارتن خواب بودم که همکارم وارد اتاق شد و گفت یکی از کارتن خواب‌ها بچه‌اش را آورده است و بیست هزار تومان پول می‌خواهد، درکش برایم سخت بود، چند ثانیه‌ای گیج و منگ فقط فکر کردم به آنچه شنیدم.

با آنکه بار‌ها در محیط کار با افراد مصرف کننده مواد چنین تجاربی را داشتم. با تعجب پرسیدم ۲۰ هزار تومان می‌خواهد؟ گفت آره به خدا، دوباره پرسیدم یعنی دو تا ۱۰ هزار تومانی؟ گفت آره می‌گه می‌خواهم بکشم، خمارم. پرسیدم یعنی می‌خواهد بچه‌اش را بفروشد؟ گفت بله، از صبح دو بار آمده و گفته منتظرم خانم علیزاده بیاید و بچه‌ام را بهش بدهم که هم ۲۰ هزار تومان به من بدهد، هم بچه‌ام را به بهزیستی تحویل دهد، بعد یک نامه رابه من داد، گفت این نامه را هم برای شما نوشته، کاغذ را گرفتم نوشته بود کمکم کن بچه‌ام را به بهزیستی تحویل بدهم.

با تعجب و حال بد دو عدد۱۰ هزار تومانی از کیفم درآوردم و از اتاق بیرون رفتم. پشت در روی صندلی نشسته بود. دختر بچه را دیدم، این همان دختر بچه دو سال و نیمه‌ای است که مدت‌هاست در پارک بین مصرف کننده‌ها می‌دیدمش؛ کثیف، مو‌های چرب و چسبیده به هم. نشستم، اسمش را پرسیدم، با شیطنت بچه گانه جواب داد. مادرش اسکناس‌ها را گرفت و گفت مواظب بچه‌ام باش.

احساس سرگیجه داشتم، نمی‌دانستم در آن لحظه چه باید بکنم، فقط می‌دانستم که بچه نباید کنار مادر بیمار و خمارش باشد. نفهمیدم دقیقاً به مادر چه گفتم و چه شنیدم، با ناامیدی لبخند تلخی زد و رفت. وقتی می‌رفت نگاه کردم به تیپ پسرانه و سرش که از ته زده بود، مثل خیلی از زنان بی سرپناه و آسیب دیده دیگری که به مرکزم می‌آیند، آن‌ها برای امنیت بیشتر در خیابان‌ها ترجیح می‌دهند مردنما شوند تا کمتر مورد خطر باشند.

با همکارانم در بهزیستی تماس گرفتم. شرح ماجرا را گفتم، گفتند مراقب بچه باشید. لطفاً امشب نگهش دارید تا فردا صبح حکم قاضی را بگیریم و کار‌های اداری را انجام دهیم و برای تحول گرفتنش بیاییمو

حالا چند ساعتی وقت داشتم که در آغوشش بگیرم، دخترم باشد، دوست داشتم همه امنیت‌های نداشته‌اش را برایش مادری کنم، چقدر بد ارتباط برقرار می‌کرد، به سختی حرف می‌زد، دائم فریاد می‌زد و همه خواسته‌هایش را با چنگ، جیغ و گریه مطالبه می‌کرد، معنی آغوش را نمی‌دانست، سر گردان بود از این طرف به آن طرف می‌دوید و فریاد می‌زد، فقط چند ماهی از دختر خودم کوچک‌تر بود، با همسرم تماس گرفتم و گفتم نمی‌توانم امشب به خانه روم، تمام شب در مرکز کنارش ماندم و به سختی حمامش کردم و خواباندمش تا فردا که قرار بود به مددکار خودرو اورژانس اجتماعی سازمان بهزیستی بسپرمش.

برایش دعا کردم تا شاید آینده درخشانی در انتظارش باشد و حداقل سر آرام بر بالش زندگی بگذارد و یک خانواده‌ای بیاید و زندگی‌اش را زیر و رو کند تا شاید خاطرات این دو سال آوارگی و مادری نکردن‌های مادر خمارش را از یاد ببرد».

روایت نجات جان دو کودک که تمام می‌شود می‌گوید: «حالا فهمیدید چرا انقدر خسته‌ام. البته این خستگی را به جان می‌خرم. چشمان نگران فرزندان زنان کارتن خواب هر لحظه با من است. فقط دست تنها هستیم. مددکاران اجتماعی باید برای حل معضل زنان کارتن خواب با عزم جزم‌تری به میدان بیایند».

منبع: فرارو



source https://zanan.bashariyat.org/?p=44599

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر