آرزوهای مریم کودک کاری که دوست دارد فوتبالیست بشود
یکی از آرزوهای مریم کمتر شدن ساعات کاری است
مریم یک کودک کار است که ۱۶ سال دارد. او به همراه برادرش در یکی از محلات جنوبی تهران در یک کارگاه خیاطی کار میکند. دو ماه است که این کار را پیدا کردهاند و به همراه برادرش در این کارگاه مشغول هستند. مریم از سختی کار و آینده نامعلوم و آرزوهایی سخن میگوید که حق اولیه هر کودک و شهروند ایرانی است. برادرش به بارهای سنگین تا حد ۴۰۰ کیلو اشاره میکند که باید با جثه استخوانی خود آنها را جابجا کند.
کودک کار فقط در خیابانها نیست
وقتی به کودکان کار کشورمان اشاره میشود، بیشتر کودکان کار خیابانی و کودکان زبالهگرد به ذهن میآیند. اما هزاران هزار کودک کار وجود دارند که در معرض دید قرار ندارند. کودکان کار بسیاری که در کارگاههای قالیبافی، با شرایط غیربهداشتی و سخت، گرهبرگره میزنند. هر چند نقشی که آنها با دستان کوچکشان بر روی دار قالی میآفرینند زیباست. اما وضع زندگی و شرایط سخت کاری که دارند، دردآور و آن روی زندگی کودکانی است که باید سر کلاس درس باشند.
کورههای آجرپزی، کارگاههای خیاطی، کارگاههای بستهبندی، و انواع کارهایی که به نیرویکار ارزان نیاز دارند، محل جذب کودکان کار است. اما چنین شانسی برای همه کودکان کار مهیا نیست. شغلهای دیگری هم وجود دارند که علاوه بر آینده تحصیلی، سلامت و آینده اجتماعی آنها را نیز نابود میکند. گدایی سازمان یافته، نقل و انتقال مواد مخدر در شهر، تن فروشی و سوء استفاده جنسی از کودکان. چنین شغلهایی اگرچه در منظر جامعه نامرئی مینمایند، اما همین شغلها موجب نابودی اجتماعی هزاران کودک کار گشته و همچنان ادامه دارد.
آرزوی مریم آن است که فوتبالیست شود
وقتی بیشتر با مریم صحبت میشود، او از آرزوهایی حرف میزند که برایش دستنیافتنی مینماید. میگوید تا کلاس چهارم بیشتر درس نخوانده است. پدرش بخاطر کرونا شغل خود را از دست داده است. او و برادرش مجبور شدهاند در شرایط وخیم گرانی، نانآور خانواده شوند و پولی برای اجاره خانه درآورند. در غیر اینصورت صاحبخانه وسایل خانهشان را به کوچه میریزد.
مریم ادامه میدهد: «خیلی دوست دارم ادامه تحصیل بدهم. حالا هم سعی میکنم به صورت مجازی درسم را ادامه دهم. اما مجبورم از ساعت ۸ و نیم صبح تا ۷ شب سوزن بزنم که آخر هفته پولی در حد ۶۰۰ تومان به من بدهند. آرزویم این است فوتبالیست بشوم و فوتبال بازی کنم. اما چنین فرصت و شرایطی برایم فراهم نیست. هرچقدر بیشتر کار میکنم، از نظر صاحبکارم کم است. مدام سرمان غر میزند چرا کم کار میکنید.»
مریم از رفتارهای بردهوار سخن میگوید
مریم که از بیان شرایط کاریش بغض کرده ادامه میدهد: «مانند برده با ما رفتار میکنند و این من را خیلی آزار میدهد. اگر چند دقیقه برای استراحت بنشینم میگوید چقدر استراحت میکنی؟ چرا اینقدر تنبلی میکنی! در حالی که من پا به پای بقیه کار میکنم. حتی گاهی اوقات بیشتر از دیگران هم کار میکنم. اما او راضی نمیشود. تنها آرزویم در این روزها این است که ساعت کاریام کم بشود. ما هیچ تفریحی نداریم و حتی روزهای تعطیل هم سرکار هستیم.»
بیشک اینها فقط لحظات، دردها و آرزوهای یک کودک کار در ایران تحت حاکمیت دیکتاتوری است. از روی همین یک نمونه میتوان پی برد که در دیکتاتوری حاکم، چه بر سر نسلهای آینده ایران آمده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر